سیما هوس آش کرده بود
سلام عزیزم امروز روز جمعه هست راستشو بخوای عزیزم من از روزهای جمعه زیاد خوشم نمیاد جون بد جور دلم می گیره امروز صبح بابایی بعد از صبحانه رفت واسه اضافه کاری تو هم که تا چشمت و باز کردی شروع کردی به گریه کردن و نق زدن آوردم بهت صبحانه بدم که نحوردی و الا و بلا گفتی که من آش می خوام هر چی گفتم که دخترم آش نداریم گوشت بدهکار نبود خدا روشکر که مامان جون دیروز سبزی خریده بود زود آوردم و برات آش پختم در عرض نیم ساعت آشم پخته بود تو هم یه کاسه آش خوردی و حالت جا اومد ولی من اعصابم کلا داغون شده بود چون یک ساعت بی وقفه گریه کردی یه کم بردمت بیرون با بچه ها بازی کردی مامان جون اینا هم از تشیع جنازه همسایمون بر گشتند و من تو رو پیشش گذاشتم و ا...
نویسنده :
رعنا
8:31